شماره ٧٣: نيامد وقت آن کز من بخواهى عذرآزارت؟

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نيامد وقت آن کز من بخواهى عذرآزارت؟
دلم را شربتى سازى ز لعل چاشنى دارت؟
دل از دستم برون بردى که با ما سر در آرى تو
بما سر در نياوردى و سرها رفت در کارت
گمان بردم که: ميجويد دلت وصل مرا، ليکن
مرا کمتر بجويى تو، که ميجويند بسيارت
هم امروز از جهان ديدن فرو بندم دو بينايى
اگر دانم که: فردا من نخواهم ديد ديدارت
سرم را مى کنى پر شور و بردل مى نهى منت
دلم را ميکشى در خون و برجان مى نهم بارت
ز روى راستى با تو ندارد سرو مانندى
که: گر در بوستان آيي، بميرد پيش رخسارت
گل وصلى به دستم چون نمى آيد چه بودى ار
کسى بودى که برکندى ز پاى اوحدى خارت؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید