نه هفته ايست، نه ماهي، که رفته اى زبر ما
نهفته نيست کزين غم چه ديده چشم تر ما
زمان ما به سر آورد درد عشق تو، جانا
هنوز تا غم هجران چه آورد به سر ما؟
بدان کمر نرسد دست من، ولى برساند
محبت تو سرشک دو ديده بر کمر ما
لبت که از همه گيتى پسند ماست، نگه کن
که راحت همه گشت و جراحت جگر ما
ز ظلمت شب هجران به زحمتيم، چه بودى
کز آسمان وصالى بتافتى قمر ما؟
ز روى خوب شکيبم نبود و صورت خوبان
تو از تامل ايشان بدوختى نظر ما
نموده اى که: چو غايب شوند مهر نماند
بيا، که مهر تو غايب نمى شود زبر ما
ستم ببين تو که: ديگر ز گفت و گوى رقيبان
بر آستان تو ممکن نمى شود گذر ما
عجب که ياد نکردى ز اوحدى و نگفتى
که: چيست حال دل اين غريب پى سپرما؟