شماره ١٨: اگر يک سو کنى زان رخ سر زلف چو سنبل را

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر يک سو کنى زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روى لاله رنگ خود خجالت ها دهى گل را
مرا پيش لب لعل تو سربازيست در خاطر
اگر چه پيش روى تو سربازيست کاکل را
رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان
اگر دعوى کند وقتى کسى دور تسلسل را
تجمل روى خوبان را بيارايد وليکن تو
رخى دارى که از خوبى بيارايد تجمل را
نبايد گوش ماليدن مرا در عشق و ناليدن
اگر گل زين صفت باشد غرامت نيست بلبل را
قرنفل در دهان داري، که هنگام سخن گفتن
به صحرا مى برد ز آن لب صبابوى قرنفل را
برآيد ناله «دل دل » ز هر سو چون برانگيزى
به روز کشتن و غارت غبار نعل دلدل را
نمى گفتي: به فضل خود ببخشايم بسى بر تو؟
کنون وقت آمد انعام و احسان و تفضل را
ز عشقش توبه بشکستم بگير اى اوحدي، دستم
و گر باور نمى دارى بيار آن ساغر مل را
جمالش کرد حيرانم، چه ماهست آن؟ نمى دانم
که چشم از کشف ماهيت نمى بندد تامل را
بهل، تا مى کند خواري، که با او هم کند يارى
چو جانم ميل او دارد نهادم دل تحمل را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید