شماره ٧٨٩: چنين که بى تو زمان نمى توان بودن

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چنين که بى تو زمان نمى توان بودن
نه مردمى بود از چشم ما نهان بودن
دمى به سوى من آي، ار چه عيب شاهان است
به کنج محنت درويش ميهمان بودن
ز ديده گوهر و در بر درت فشانم، از آنک
نه دوستيست به کوى تو رايگان بودن
صبور بودنم از ديدن رخت گويند
چرا ز ديده نباشم، اگر توان بودن؟
ز سينه ام نه همانا برون روى همه عمر
چنين که خوى شدت در ميان جان بودن
ملامتت نکنم گر جفا کني، زيراک
رها نمى کندت حسن مهربان بودن
به بند سخت شدن، در شکنجه جان دادن
از آن به است که در بند نيکوان بودن
طريق بوالهوسان است نى ره عشاق
ز عشق لاف، پس از فتنه بر کران بودن
مپرس قصه خسرو، چه جاى پرس آن را
که حيرت رخت آموخت بى زبان بودن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید