اى دل، ز وعده کج آن شوخ ياد کن
خود را به عشوه، گر چه دروغ است، شاد کن
بنويس نامه اى و روا کن به دست اشک
ليک اول از سياهى چشمم سواد کن
تا چند خود مراد کنى صد هزار کار
يک کار بر مراد من بى مراد کن
اينک سواره مى رود و تا ببينمش
اى آب ديده يک نفسى ايستاد کن
خسرو، چو نرد عشق به جان باختي، کنون
ماندن به دست تست، گرو را زياد کن