شماره ٧٦٢: عمر برفت و نرفت عشق ز سوداى من

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
عمر برفت و نرفت عشق ز سوداى من
ترک جوانان نگفت اين دل شيداى من
بسته به جانم کمر پيش بتان چون کنم
خاصيت اين مى دهد طالع جوزاى من
تا به خرابات عشق دامنم آلوده گشت
بر سر بازار عشق پيش نشد پاى من
پختن سوداى وصل، جان و دلم را بسوخت
چون نگرم، خام بود، اين همه سوداى من
آينه گر روى تست، آه دل، اى آه دل
علت اگر عشق تست، واى من، اى واى من
تو به قتال مني، من به تماشاى تو
بهتر از اين خود نبود هيچ تمناى من
تا تو به چشم آمدى از پس اين، هيچ گه
در رخ خوبان نديد چشم گهرزاى من
بيش نيامد مرا شکل گلى پيش چشم
بيش خسى نگذرد بر لب درياى من
قصه باران اشک بيش نگويم، ازآنک
در خور گوش تو نيست لؤلؤى لالاى من
بهر چه مى داريم، بنده اگر کشتنى ست
رنجه کن آن تيغ را بهر تقاضاى من
خسرو بيدل ز شوق بر در تو خاک شد
هيچ نگفتى «کجاست عاشق تنهاى من؟»



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید