شماره ٧٦١: خويش را در کوى بى خويشى فگن

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خويش را در کوى بى خويشى فگن
تا ببينى خويش را بى خويشتن
جرعه اى بر خاک ميخواران فشان
آتشى در جان هشياران فگن
هر که را دادند مستى در ازل
تا ابدگو «خيمه در ميخانه زن »
مرغ نتواند که در بند زبان
صبحدم چون غنچه بگشايد دهن
باد اگر بوى تو بر خاکم دمد
همچو گل بر خود بدرانم کفن
از تنم جز پيرهن موجود نيست
جان من جانان شد و تن پيرهن
آنچنان بدنام و رسوا گشته ام
کز در ديرم رهاند برهمن
جز خيالش در بدن يک موى نيست
وز غم او هست يک مو هم بدن
معرفت، خسرو، ز پير عشق جوى
تا سخن ملک تو گردد بى سخن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید