شماره ٧٤٦: آن کلاه کج بر آن سرو بلند او ببين

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آن کلاه کج بر آن سرو بلند او ببين
وان شراب آلوده لبهاى چو قند او ببين
دل در آن زلف است، عذرش مشنو، اى باد صبا
مو به موى او به خود پيوند و بند او ببين
اى که مى بافيش مو، آهسته تر کن شانه را
ريش دلها را به جعد چون کمند او ببين
هان و هان، اى چشم من، کاندر کمين آن رخى
جان من، بر آتش سينه سپند او ببين
اى رقيب، ار مى کشى اول دل من پاره کن
داغهاى خنجر بيدادمند او بين
دل اسير عشق شد، اقبال بخت من نگر
سر فداى تيغ شد، بخت بلند او ببين
پيش من روزى سواره مى گذشت، آهم بجست
اينک اينک داغ بر ران سمند او ببين
جان من، مخرام غافل پيش هر درمانده اى
ناگهان آهى ز جان مستمند او ببين
پند خسرو شاهد ساقيست، هان تا نشنوى
خان و مان هاى خراب اينک ز پند او ببين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید