شماره ٧٣٩: خواهى دلا، فردوس جان، رخسار جانان را ببين

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خواهى دلا، فردوس جان، رخسار جانان را ببين
ور بايدت سرو روان، آن مير خوبان را ببين
اى دل، که هستى بى قرار، از بهر روى آن سوار
ار جانت مى آيد به کار، آن شکل جولان را ببين
اى بت پرست هند و چين، کز ياد بت بوسى زمين
چندين چه گويى بت چنين، آن يک مسلمان را ببين
گم کرد، جانا، بر درت، هم جان و هم دل چاکرت
در گيسوى غدر آورت، اين را بجو، آن را ببيبن
ديشب که مى رفتى چو مه، مى گفت با من دل به ره
«گر جان نديدى هيچ گه، اينجا بيا، جان را ببين »
دارم ز تو داغ کهن، ور نيست باور اين سخن
پيدا دل من پاره کن، وان داغ پنهان را ببين
بخرام همچون عاقلان، از بهر جان غافلان
در هم ز آه بيدلان، زلف پريشان را ببين
اى چون پرى در دلبري، در حسن خود گشته برى
خواهى سليمان بنگري، بر تخت سلطان را ببين
مى گوى هر دم، خسروا، سلطان مبارک را دعا
ور راست خواهى قبله را، آن قطب دوران را ببين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید