شماره ٧٢٩: يک دم فراموشم نه اي، گر چه نيارى ياد من

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
يک دم فراموشم نه اي، گر چه نيارى ياد من
انصاف حسنت مى دهم با آنکه ندهى داد من
گفتم که نزد من نشين، مگذار زارم اين چنين
تو نازکى و نازنين، تنگ آيى از فرياد من
هر ساعت از مژگان خود خون دلم پيش اوفتد
زين زار ماند بخت بد، اين است پيش افتاد من
شب مونسم پروين بود، روزم ز خون بالين بود
پيوسته گر غم اين بود، مسکين دل ناشاد من
من مى نگفتم کان جوان يک روز خواهد برد جان؟
ديدى چه چپ زد ناگهان اين صبر بى بنياد من!
جان مى شود از تن جدا، هيچ ار گذر افتد ترا
بويى بياري، اى صبا، زان سوسن آزاد من
اى دل، در آن زلف دو تا مى باش تسليم بلا
کآسان نخواهد شد رها از دام اين صياد من
فرياد خسرو هيچ گه اندر دلش نگرفت ره
گر چه کند در سنگ ره اين ناله و فرياد من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید