شماره ٧٢٦: سر مست رود چو در گلستان
غزلستان ::
امير خسرو دهلوی ::
غزليات - بخش دوم
سر مست رود چو در گلستان
پامال کند جمال بستان
من ناله کنان ز غم همه شب
او خفته به ناز در شبستان
يارب که از آن خداى ناترس
انصاف من شکسته بستان
اى چشم ترا به کشتن من
يک غمزه و صد هزار دستان
هم مستى و هم خوشى و همه وقت
خوش باد هميشه وقت مستان
فرياد ز بلبلان برآمد
مخرام به ناز در گلستان
داغى که فراق بر دلم کرد
بشکاف و ببين، هنوز هست آن
شد کشته به دست جور خسرو
آخر نگهى به زير دستان
نظرات نوشته شده