شماره ٧٠٩: ندارم روزى از رويت به جز حيرت گه ديدن

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ندارم روزى از رويت به جز حيرت گه ديدن
چه سود از ديدن بستان، چه نتوان ميوه اى چيدن؟
اگر دزديدن جان مى نخواهي، چيست از شوخى
به هنگام خرامش خويش را صد جاى دزديدن؟
دلى کو عاشق شمعى بود سوزد چو پروانه
که بر آتش سيه رويى بود چون دود لرزيدن
جگر خاراى پيکان غمزه خوبان، رو، اى رعنا
که نآرد نازنين طاقت ز ناخن پشت خاريدن
زکوة آن دو لب بر جان من يک خنده ضايع کن
که اين ديوانه زان لبها همى ارزد به خنديدن
لب و چشمم به رشکند از پى خاک درت با هم
که اين در گردن سرمه ست و آن در بند بوسيدن
شبى گفتم که سوز من نبينى گه گهي، گفتا
که باشد خس ز بهتر سوختن، نى از پى ديدن
کسى کو جان نبازد عشق او بازى ست با جانان
نشايد خودپرستان را طريق عشق ورزيدن
مرنج از جور يار، ار عاشقي، خسرو، که به نبود
مزاج نيکوان دانستن و بر خويش پوشيدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید