شماره ٦٩٩: از آن لب مى وزد بويى و بوى خون ناب است اين

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از آن لب مى وزد بويى و بوى خون ناب است اين
بيا تا تر کنم لب را، اگر بوى شراب است اين
ز مستى چشم نگشايى و تيرت بى خطا بر جان
جهانى کشته شد، آخر چه مى گويى «صواب است اين »؟
نخفتم از غمت شبها و امروزت که مى بينم
ز تن جان مى رود بيرون، نمى دانم چه خواب است اين؟
فرامش شد مرا خورشيد از شبهاى بى پايان
ترا مى بينم و اندر گمانم کآفتاب است اين
مزن طعنه که عاشق نيستى چون خون نمى گويى
که خون بوده ست آخر پيش از اين کامروز آب است اين
ز سوزم خواب شب بويى در آمد، مست من گفتا
«در اين خانه جگر مى سوزد و بوى کباب است اين »
غمت مهمان جاويد است و جانم ميزبانش شد
تو باش، اى ميهمان کز بهر رفتن در شتاب است اين
سؤالى کردمش کآزاد خواهد شد دلم وقتى
گره زد در سر ابروى کج، گفتا «جواب است اين »
شبى زلفش گرفتم، گفت «هم زينت در آويزم »
بده، اى دزد جان، شکرانه مشکين طناب است اين
رقيبا، تيغ ميرانى و در جان مى کنى رخنه
تو اين را زخم مى گويى و ما را فتح باب است اين
تو، اى ساقي، که هر دم مى دهى خونابه اى ما را
به خسرومى چه مى بدهى که خودمست وخراب است اين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید