شماره ٦٨٢: دوستان در ره دل سنگ گران است تنم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دوستان در ره دل سنگ گران است تنم
چه کنم تا ز ره اين سنگ به يک سو فگنم؟
گل باغ فلکم، آمده بر گلشن خاک
بر درم جامه چو بادى بوزد زان چمنم
بلبل جان به هوايى چمن خويش بسوخت
کى بود، کين نفس تنگ بهم برشکنم؟
شاهبازم که شکارم بود از عالم دل
تا کيم زين دل مردار نه زاغ و زغنم
آب خوش خوردنم از عقل ميسر نشود
وقت مى خوش آن کند بى خبر از خويشتنم
مستم از لعل لب خويش کن، اى دوست، چنانک
خويشتن را به قيامت نشناسم که منم
من دردى کش ديرينه چو ميرم سر مست
به ميم شوى و نمازى هم ازو کن کفنم
مگسيم و به خم باده در افتاده چو من
به کرانى نرسم، چند پر و بال زنم؟
ساقيا، غرقه به مى کن قدرى خسرو را
چند باشد ز بتان غرقه خونابه تنم؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید