رويت، اى نازنين، که مى بينم
جان ستاند، چنين که مى بينم
گفتى «از رويم آرزوى تو چيست؟»
آرزويم همين که مى بينم
ديدنت مردنى ست هر روزم
نزيم من چنين که مى بينم
نتوان رنج عشق او بشنيد
من بيچاره بين که مى بينم
بهر روى تو دوست مى دارم
هر گل و ياسمين که مى بينم
لب نمودي، ببخش چاشتيى
هم از آن انگبين که مى بينم
يا خود از بهر جان خسرو راست
اين همه خشم و کين که مى بينم