شماره ٦٥٣: چنين که غمزه خوبان نشست در کينم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چنين که غمزه خوبان نشست در کينم
مدان که يک نفس ايمن ز فتنه بنشينم
حلال باد چو مى خون من بر آن ساقى
که غرقه کرد به يک جرعه تقوى و دينم
چنان اسير بتم کم ز قبله نيست خبر
ز من حکايت بطحا مپرس کز چينم
گذشت عمر و عمارت نمى پذيرد، از آنک
خراب کرده نظاره نخستينم
به بوستان نروم کان هوس رخت نگذاشت
که دل کشد به سوى ارغوان و نسرينم
خوش است گريه و آن هم نه گوهرى ست، کزو
مفرحى بتوان ساخت بهر تسکينم
به خواب ديده ام امشب که در کنار منى
چه خوابهاى پريشانست اين که مى بينم
هنوز با تو مقام دو کون خواهم باخت
اگر چه مهره ز نطع حيات برچينم
بکش به تيغ که راضيست خسرو مسکين
مکش ز بهر خدا از زبان شيرينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید