شماره ٥٨٥: از دل پيام دارم، بر دوست چون رسانم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از دل پيام دارم، بر دوست چون رسانم
آنجا که اوست، بارى خود را درون رسانم
آن باد را که آرد از تو پيامم، اى جان
يک جان چه باشد او را، صد جان فزون رسانم
گفتى که «خود مرا کس چون با کسى رساند»
گر در حضور باشي، دانى که چون رسانم
جان مى برى ز سينه، وز دل گرانى غم
تو دست خود مرنجان تا من برون رسانم
گيرم جواب ندهي، دشنام گوى بارى
تا من بدان تمنا دل را سکون رسانم
آنجا که کشته اى دل، شمشير تيز بر کش
تا سر نهم هم آنجا، هم خون به خون رسانم
حکم ار کنى به مردن بر ديگران، تو دانى
ليکن اگر به محشر گويي، کنون رسانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید