شماره ٥٦٥: دل آواره به جايى ست که من مى دانم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل آواره به جايى ست که من مى دانم
جان گرفتار هوايى ست که من مى دانم
بوى خون دل و مشک سر زلفيم رسيد
مگر اين باد زجايى ست که من مى دانم؟
سبزه بر خاک شهيدانش، دلا، خوار مبين
زان که مهر گيايى ست که من مى دانم
چشم و زلف و رخت، ار چه همه عشاق کش اند
ليکن اين شکل بلايى ست که من مى دانم
گفتى از تيغ سياست کنم، اين لطف بود
زان که هجر تو سزايى ست که من مى دانم
عمر در کوى توام رفت و نگفتى روزى
کين همان کهنه گدايى ست که من مى دانم
آنکه با خسرو گويى که وفا خواهم کرد
اين هم، اى شوخ، جفايى ست که من مى دانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید