شماره ٥٣٤: خرم آن روزى که من با دوست کارى داشتم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خرم آن روزى که من با دوست کارى داشتم
با وصال او به شادى روزگارى داشتم
داشتم، بارى از اين انديشه کايد جان برون
بر زبان راندن نمى آرم که يارى داشتم
تن چو گل صد پاره شد، از بس که غلتيدم به خاک
از فسون آن که خرم نوبهارى داشتم
خوش نيايد کايم از خانه برون کاين خانه را
دوست مى دارم که در وى دوستدارى داشتم
نيست رنجى گر تن از غم مو شد و رنج است و بس
کان ز تار موى خوبان يادگارى داشتم
چند گويى «صبر کن تا روز شادى در رسد»
طاقتم شد، صبر کردم تا قرارى داشتم
عشق گويد، خسروا، وقتى دل خوش داشتى
اين زمان چون نيست، چون گويم که «آرى داشتم »



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید