شماره ٥٢٦: بخت گويم نيست تا پيش تو سربازى کنم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بخت گويم نيست تا پيش تو سربازى کنم
تو به جان چوگان زني، گر من سراندازى کنم
پوستى دارم که در وى نقد هستى هم نماند
با خريداران غم چون کيسه پردازى کنم؟
با خيالت جان به يک تن، کى روا باشد که من
با فرشته ديو راخانه به انبازى کنم
شرم باد ار جان دشمن کشته را گويم غمت
پيش دشمن کى سزد کز دوست غمازى کنم؟
چند نالانم درين ويرانه دور از کوى تو
من نه آن مرغم که با بلبل هم آوازى کنم
آفتابم در پس ديوار هجران ماند و من
سايه را مانم که با ديوار همرازى کنم
چشم او ترکى ست مست و خنجر خونى به دست
وه که با اين مست خونى چند جانبازى کنم؟
سرو گفتش «خط دهم از سبزه پيش بندگيش
گر ز آزادى برم با خود سرافرازى کنم »
هر کسى گويد که «گو حال خودش، خسرو، به شعر»
دل کجا دارم که دعوى سخن سازى کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید