شماره ٥٢٢: باده در ره، ساقيا، تا جاى در جانش کنيم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باده در ره، ساقيا، تا جاى در جانش کنيم
ور درون دل درون آيد سبودانش کنيم
در دل ما گر عمارت خانه اى کرده ست غم
باده رانيم و به سيل تند ويرانش کنيم
آدمى گر مى خورد سر تا قدم گوهر شود
ما همه از مى گهر سازيم و غلتانش کنيم
زهره گر در بزم ما يک جو بجنباند خرک
گاوش از گردون فرو آريم و قربانش کنيم
چون به رقص آيند مستان و کمان بر هم شکند
چشم بدگر تيز بيند، تيربارانش کنيم
ساقى خورشيدوش گر نور بخشد ماه را
گر نه از خورشيد خواهد نور، پايانش کنيم
دل به سکرات است کش غم زهر داد اندر شراب
يک دو شربت ديگرش بدهيم و آسانش کنيم
ساقيا، گر زاهدان ميخواره را کافر کنند
ما به محراب دو ابرويت مسلمانش کنيم
هر کسى گويد «مخور مي، عقل فرمان مى دهد»
عقل، بارى کيست در عالم که فرمانش کنيم؟
باده در اسلام اگر گويى حرام اين است کفر
کاين چنين نعمت خوريم، آنگاه کفرانش کنيم
مجلس آراييم، گر يارى قدم رنجه کند
از زبان بنده خسرو گوهر افشانش کنيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید