شماره ٥١٢: يک شب اگر من دور از آن گيسوى در هم اوفتم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
يک شب اگر من دور از آن گيسوى در هم اوفتم
بالين سودا زير سر بر بستر غم اوفتم
چون در نگيرد سوز من با شمع رويش، دل ازان
رو سوى ديوار آورم، در شب به ماتم اوفتم
دامن چو صبح از مهر او زينسان که در خون مى کشم
هر لحظه در صد موج خون زين چشم پر نم اوفتم
چون نقطه پيش خط نهد از خاک گندم گون رخش
زان دانه درد از بلا روزى چو آدم اوفتم
هر سو به جست و جوى او چون آب مى گردم روان
در پاى آن سرو سهى هر جا که يابم، اوفتم
با غمزه گو تا زان کمان تيرى زند بر جان من
باشد به فتراک تو زان ابروى پر خم اوفتم
خواهم چو خسرو يک شبى افتم بدان مه در دچار
بسيار مى خواهم، ولى از بخت بد کم اوفتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید