شماره ٥٠٩: هر دم بنتوانم که آن رخسار زيبا بنگرم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر دم بنتوانم که آن رخسار زيبا بنگرم
جايى که روزى ديده ام رو آرم آنجا بنگرم
گه گريه پوشد چشم و گه بيخود شوم، چون در رسد
ممکن نگردد هيچ گه کان روى زيبا بنگرم
آتش بتر گيرد به دل، هر چند بر ياد رخش
بيرون روم، وز هر طرف گلهاى صحرا بنگرم
اى باغبان، لطفى بکن در بوستان ره ده مرا
گر نخل ندهد ميوه اي، بارى تماشا بنگرم
زينسان که دل پر شد ز جان، هم دل تهى دادى برون
ما را يکى هم خود بگو کت از چه يارا بنگرم
ديدن نيارم چون رخت، پابوس خود نگذاريم
بگذار بارى يک نظر در پشت آن پا بنگرم
تو خود ز بهر آزمون شوخى کني، کين سو مبين
ليکن من بيهوش را که هوش دل تا بنگرم
از ديدنت جان مى رود، در جان رود چون بينمت
حيرانم اندر کار خود کت جان دهم تا بنگرم
خونابه خسرو به دل افسرده تو بر تو به دل
چرخم نداد آن بخت کت از خلق تنها بنگرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید