ز عشقت بيقرارم، با که گويم؟
ز هجرت خوار و زارم، با که گويم؟
نمى پرسى ز احوالم که چونى
پريشان روزگارم، با که گويم؟
همى خواهم که بفرستم سلامى
چو يک محرم ندارم، با که گويم؟
نه يک محرم که راز دل توان گفت
فراوان راز دارم، با که گويم؟
دلم بردي، غم کارم نخوردى
خراب است روزگارم، با که گويم؟
ندارد جز تمناى تو خسرو
جمالت دوست دارم، با که گويم؟