خيالت بر دل خود شاه سازم
ز بهرش ديده منزلگاه سازم
همه جانها کنم چاک ار توانم
که از بهر سمندت راه سازم
چو دل خواهم برآرم از زنخدانت
رگ جان رشته آن چاه سازم
چو کافورى نخواهد گشت روزم
که شبهاى غمت کوتاه سازم
چو بد خواهيم، صد جان بايدم تا
نکو خواه چو تو بدخواه سازم
چو خسرو را تو خود شادان نخواهى
ضرورت با رخ چون کاه سازم