صافى مده، اى دوست که ما درد کشانيم
نى رند تماميم کزين رند و شانيم
اين کاسه سر بهر چه داريم به عزت؟
گر در صف مستانش سبويى نکشانيم
هر چند که در کيسه نداريم پشيزى
در همت ما بين تو که جمشيد و شانيم
کو ساقى نوخيز که بالاى دو ديده
چندان که دو ابرو بنشاند بنشانيم
پيش آر مي، اى ساقى خونريز که پيشت
از لب بخوريم و زمژه باز فشانيم
گر زنده نداريم شبى پيش تو، گر زانک
خود را به سر کوى تو يک شب بکشانيم
خون خوردنم، اى مست جواني، چو ندانى
دانى چو ترا شربت خسرو بچشانيم