شماره ٤٦٣: عمرى شد و ما عاشق و ديوانه بمانديم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
عمرى شد و ما عاشق و ديوانه بمانديم
در دام چو مرغ از هوس دانه بمانديم
هر مرغ ز باغى و گلى بهره گرفتند
مائيم که چون بوم به ويرانه بمانديم
وقتى دل و جان و خردى همره ما بود
عشق آمد و زيشان همه بيگانه بمانديم
ياران چو فرشته ز خرابات رميدند
ما چون مگسان بر سر خمخانه بمانديم
در کوى بتان رفت همه عمر، دريغا
چون برهمن پير به بتخانه بمانديم
اى بخت سيه روي، تو خوش خفت که شبها
ما با دل خود بر سر افسانه بمانديم
خاکسترى افتاده نه دم مانده و نه دود
زير قدم شمع چو پروانه بمانديم
ناگاه پرى صورتى اندر نظر آمد
ديديم در آن صورت و ديوانه بمانديم
خسرو، به زبانها که فتاديم ز زلفش
گويى تو که موييم که در شانه بمانديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید