شماره ٤٥٧: در ديده چه کار آيد؟ اين اشک چو بارانم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در ديده چه کار آيد؟ اين اشک چو بارانم
بر ديده اگر، جانا، سروى چو تو بنشانم
خود را به سر کويت بدنام ابد کردم
از هر چه جز اين کردم، از کرده پشيمانم
جانم به فدات آن دم کز بعد دو سه بوسه
گويم که يکى ديگر گويى تو که نتوانم
از تيغ جفايم کش بى هيچ ديت، زيرا
زين بيش نمى ارزد در نرخ وفا جانم
گر با تو غمى گويم، در خواب کنى خود را
اين درد دل است آخر، افسانه نمى خوانم
تو نام کرم گيرى من جور و ستم خوانم
گر چه به زبان گويي، من نام تو مى دانم
جانى دگرم بايد شکرانه فرمانت
آن لحظه که در کشتن آيد ز تو فرمانم
چاک دلم، اى محرم، چون دوخت نمى دانى
ضايع چه کنى رشته در چاک گريبانم؟
عشق بت و بيم جان اين نقد به کف تا کي؟
خسرو، به غزل بر گو تا دست برافشانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید