شماره ٤٥٣: چو دادى مژده اين نعمتم کت روى بنمايم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چو دادى مژده اين نعمتم کت روى بنمايم
رها کن کز کف پاى تو زنگ ديده بزدايم
به پات ار ديده سايم، زنده گردم، ليک کشت آنم
کز اين خون غم آلوده چگونه پات آلايم
ز خون ديده خود شرمسارم پيش تو، کز وى
همه ياقوت قلب اين نثار آن چنانم پايم
جهانى نرخ يک نظاره کردى در جمال خود
دو عالم گر بود دستم، برين بالا بيفزايم
بميرم زين هوس کايد شبى خواب و ترا بينم
چو از خواب اندر آيم، هم به رويت چشم بگشايم
شنيدن چون توانم ذکرت از گفتار هر غيرى
چو گويم نام تو، خواهم زبان خود فرو خايم
مزن طعنه که از کويم عزيز چشمها گشتى
که آخر خاک در مى ريزم، اين، نه سرمه مى سايم
ببايد سوختن صد بار و بازم آفريد از سر
کز آنسان پاک گردم کاتشت را سوختن شايم
دعا اين مى کند خسرو که گردم خاک در کويت
مگر بختم کند يارى که روزى زير پات آيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید