شماره ٤٢٨: مده پندم که من در سينه سودايى دگر دارم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مده پندم که من در سينه سودايى دگر دارم
زبان با خلق در گفت است و دل جايى دگرد
خرامان هر طرف سروى و جان من نياسايد
که من اين خار خار از سرو بالايى دگر دارم
مرا اين تشنگى از بهر آبى ديگرست، ارنه
نمى بينى که در هر ديده دريايى دگر دارم
طبيبا، خويش را زحمت مده چون به نخواهم شد
که من اندر سر شوريده سودايى دگر دارم
ترا گر راى خونريز من مسکينست، بسم الله
چه مى پرسى ز من، جانا، نه من راى دگر دارم
به بازار تو دل را من بريد يک نظر کردم
کرم کن يک نظر ديگر که کالايى دگر دارم
همه مستى من در کار چشم و زلف و رويت شد
لبم خاموش و در هر يک تقاضايى دگر دارم
مران سوى کسانم چون تنم شد خاک در کويت
نماند آن سر که جز پاى تو دريايى دگر دارم
نمى انديشى از دمهاى سرد من، نمى دانى
که در هر کو چو خسرو بادپيمايى دگر دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید