شماره ٣٩٦: نيايد گر چه هرگز از فرامش گشتگان يادش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نيايد گر چه هرگز از فرامش گشتگان يادش
غلام آن سر زلفم که در هم مى کند بادش
به مکتب دانشى ناموخت جز آزار مسکينان
که داند تا کدامين سنگدل بوده ست استادش
اگر چه پاس دلها نازنين من نمى دارد
دعاى عاشقان هر جا که باشد پاسبان بادش
فراموش کردى درد خود مرا از راه مظلومان
خدايا کج مکن مويى ز ياريهاى بيدادش
مرا اين آه بيهوده ست پيش آن دل سنگين
کزين آتش که من دارم نگردد گرم پولادش
رو، اى اشک و روان کن پيش يار لشکرى جويى
که گرد آلوده خواهد بود آن سورى و شمشادش
دلم مى شد به نظاره که باد افگند زلفش را
نيايد باز، ور خواهد که هم در ره شب افتادش
جفاى روزگار و جور خوبان خسرو مسکين
شد آبستن ز غم، اى کاش که مادر نمى زادش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید