شماره ٣٩٢: خضر در کوى او ره گم کند زان شکل موزونش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خضر در کوى او ره گم کند زان شکل موزونش
تعالى الله مگر از آب حيوان ريخت بى چونش
مباد آن پاى را دردى خرامان کرد، گو بگذر
تو مى دانى که خاک است آن، ولى خونست معجونش
نثارى گر کند چشمم به پيشت پا مزن، جانا
که حاصل شد به صد خون جگر هر در مکنونش
متاع دل برون کردم ز دل، اى يار، ازان گيسو
مجنبان سلسله کز دل نيارم کرد بيرونش
بترسم از چنان روزى که باشم رفته از عالم
تعلق همچنان باقى به سوى زلف شبگونش
دروغ است اين که کرد آلوده از خون جامه يوسف
که چون بر چشم يعقوب آمد آلوده شد از خونش
به وصف ليلى ار شرمنده ام در عاشقي، بارى
بحمدالله که شرمنده نيم از روى مجنونش
فسون خوان را به صد زارى همى بوسم قدم، ليکن
چه چاره چون پرى حاضر نمى گردد به افسونش؟
حسد مى بردي، اى دشمن، ز عقل و دانش خسرو
بيا تا بر مراد خاطر خود بينى اکنونش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید