شماره ٣٩١: به سنگى چون سگان از دور خرسندم ز دربانش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
به سنگى چون سگان از دور خرسندم ز دربانش
سگ آن عزت کجا دارد که بنشانند بر خوانش؟
به بازوى من گردن زده کى باشد اين دولت؟
که در گردن درآرم تنگ دستى چون گريبانش
ز دور انگشت مى خايم، به حيلت، چون نمى يابم
ز بخت شور کانگشتى رسانم بر نمک دانش
چه طعنه بر گرفتارى که او مانده ست از يارى
همو مى داند و جانش که تنها جسته بر جانش
سر و سامان چه خواهي، اى نکو خواه، اندرين فتنه
اسيرى را که نى سرکار مى آيد نه سامانش
چو خوردم بى اجل تيرش دمى بگذارد کز گريه
بشويم خون غم پرورد خود از نوک مژگانش
غبار آلوده خون عاشقى با اوست سرگردان
هر آن ذره که بالا مى رود از گرد يک رانش
ببوسى آستان کعبه، اى باد، ار رسى از ما
که ما گم گشتگان مرديم تشنه در بيابانش
شنيدن هوى خسرو گر نيارد، دارد معذورش
که بوى خون دل مى آيد از فرياد و افغانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید