شماره ٣٨٣: شد آن که پاى مرا بوسه مى زند او باش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
شد آن که پاى مرا بوسه مى زند او باش
بيار باده که گشتم قلندر و قلاش
چو تو به رفت سر صوفيى چو من، اى مست
به جرعه تر کن و هم از سفال خم بتراش
مرا ز مقنع زاهد کنيد خرقه زهد
کزين لباس فرو پوشم آن عبادت فاش
منم ز عشق تو خشخاش ذره ذره ولى
به مته چند توان سر بريد از خشخاش؟
شديم ما همه بى پوست، بس که چهره ما
بر آستانه سيمين بران گرفت خراش
به بزم آنکه دعايى کنند اهل صفا
زهى سعادت، اگر طعنه ام زنند اوباش
اگر ز خامه کج افتاد نقش ما، چه کنيم؟
چگونه عيب توانيم کرد بر نقاش!
نبود بر در مسجد چو خسروا، بارم
گرو به خانه خمار کردم اين تن لاش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید