شماره ٣٧٤: دل برد و زهره نيست که آن باز خواهمش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل برد و زهره نيست که آن باز خواهمش
يا خود ز صبر رفته نشان باز خواهمش
زانجا که ناصبورى ديوانگان بود
پيداش دل دهم به نهان باز خواهمش
نى خود چو دل که جان گرامى ستد ز من
هرگز دلم نخواست که جان باز خواهمش
باشد شبى که تا به سحر راز گويمش
و آن راز گفته صبحدمان باز خواهمش
بوسى به وام برد خيالش ز من به خواب
بارى دگر چو نيست همان باز خواهمش
دانم يقين که بار نيابم ازو،وليک
تسکين خويش را به گمان باز خواهمش
دى باز کرد لب که زبانى دهد مرا
امروز عذر لب به زبان باز خواهمش
بس عذرها که گفت به خسرو به گاه وصل
اين عذر نيز اگر بتوان، باز خواهمش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید