زلف تو هر موى و بادى در سرش
لعل تو هر گنج و خوبى بر درش
هست رويت شعله آتش، ولى
شسته اند از هفت آب کوثرش
من نگردم گرد آن چشمه، ولى
باد پيچيده ست بر نيلوفرش
خانه اى کانجا تويى پرده مبند
کافتاب اندر نيايد از درش
چشم من در سبزه خط تو يافت
چشمه اى کز خضر جست اسکندرش
ز آب ميرد آتش و روشن تر است
آتشين رويى که خوى دارد برش
آن ز ره کز زلف در بر کرده اى
آه خسرو بس بود پيکان گرش