شماره ٣٥٥: خوش رفيقى او که گه گه در نظر مى آيدش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خوش رفيقى او که گه گه در نظر مى آيدش
ليک حيرانم که دل بر جاى چون مى بايدش
زلف بر بالين و او در خواب خوش، وه کاى رقيب
با چنان تشويش دلها خواب چون مى آيدش
صوفى ما دعوى پرهيزگارى مى کند
باش تا ساقى مستان روى خود بنمايدش
ساقيا، چون دور گردانى ز خون من بشوى
آن لب ساغر که لبهاى تو مى آلايدش
عشق را اسباب خون من همه حاصل شده ست
يک کرشمه از سر ابروى تو مى بايدش
باغ رو، جانا، که نرگس در هواى روى تست
روى گل مى بيند، اما دل نمى آسايدش
عاشق مسکين و کنجى و خيالى و غمى
چون کند بيچاره، چون دل با کسى نگشايدش
نيست عاشق را دوايى بهتر از صبر و شکيب
گر بود دانا، چنين دانم همى فرمايدش
خسروا، دل بد مکن، گر يار بدخويست، ازآنک
هر چه با آن روى زيبا مى کند، مى شايدش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید