شماره ٣٥٢: ما به جان درمانده و دل سوى ما مى خواندش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ما به جان درمانده و دل سوى ما مى خواندش
وه که اين بر خود نبخشوده کجا مى خواندش؟
تا هوس بد زيستن، دل را همى گفتم مخوان
چون ز جان برخاستم بگذار تا مى خواندش
چون ستاده بهر رفتن دين و دل بيگانه خواه
غيرتى هم نيست کز دست صبا مى خواندش
خيز، اى ابرو ببر زين ديده آبى و بشوى
پاى آن سرو و بگو آنگه که ما مى خواندش
مردمان را زو بلاى دل، مرا تشويش جان
من قيامت خوانم و خلقى بلا مى خواندش
چشم او در جادويى تا خلق ديوانه شوند
خلق ديوانه شده هر دم دعا مى خواندش
خوانمش در جان و گويد خانه من نيست اين
با چنين بيگانگى دل آشنا مى خواندش
ما و مردن بر درش، مشتاق را با آن چه کار؟
کو همى راند ز پيش خويش يا مى خواندش
راست مى گويند، باشد کور عاشق، زانکه نيست
خاک پايش، چشم خسرو توتيا مى خواندش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید