شماره ٢٨٢: يا رب، اين ماييم از آن جان و جهان افتاده دور

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
يا رب، اين ماييم از آن جان و جهان افتاده دور
سايه وار از آفتابى ناگهان افتاده دور
چون کنم، ياران، که من بيمارم و مرکب ضعيف
جان به لب نزديک و راهى در ميان افتاده دور
بينوا چون بلبلم، بى برگ چون شاخ رزان
کز جمال گل بود، در مهر جان افتاده دور
آنچنان کانداخت چشم بد مرا دور از رخت
باد چشم بد ز رويت آنچنان افتاده دور
دورى از کوى تو سرگردان همه شب تا به روز
در فغان گويى سگى ام ز آستان افتاده دور
در خيال ابرويت تنها و بى کس، سالهاست
شسته در خاکم چو تيرى از کمان افتاده دور
ياد کن از چون مني، اى دوست، گر با چون تويى
آنچنان نزديک بود اين دم چنان افتاده دور
گفته اي، تو کيستي؟ مانده درين کو اين چنين
بيدلى سرگشته اى از خان و مان افتاده دور
دى خيالت گفت، خسرو، حال تنهاييت چيست؟
چيست همچون حال تنهايى ز جان افتاده دور؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید