شماره ٢٧٣: در سينه دارم کوه غم، داند اگر يار اين قدر

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در سينه دارم کوه غم، داند اگر يار اين قدر
شايد که نپسندد دلش بر جان من بار اين قدر
بيچاره اى از دست شد، آخر چه کم گردد ز تو؟
گر بازگويي، اى باد صبا، در حضرت يار اين قدر
گر بهر چون تو کعبه اي، عمرى به ديده ره روم
هم سهل باشد جان من، اين مزد را کار اين قدر
از ديده زير پاى تو چندان فشانم لعل و در
روزى نگفتى کان فلان هست از تو بسيار اين قدر
گر چه دلم خون شد ز تو، نى از تو مى رنجد دلم
بوده ست ما را ديدنى از چشم خونبار اين قدر
با آنکه زارم مى کشي، دشوار مى نايد ترا
آنکه ملامت مى رسد از مات دشوار اين قدر
در يوزه دارم خنده اى از نقلدان پر نمک
مرهم بکن بهر خدا بر جان افگار اين قدر
ناله که خسرو مى کند در آرزوى روى تو
کم نالد اندر فصل گل بلبل به گلزار اين قدر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید