شماره ٢٣٠: آن مست ناز جان جهان که مى رود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آن مست ناز جان جهان که مى رود
وان گل به دست سرو روان که مى رود
بنگر که با دلى که کشانى همى برد
تا بهر خاطر نگران که مى رود
زين سوى منگريد که کشته از آن کيست؟
زان سو نگه کنيد که جان که مى رود
جانا، دلم مبين که چو چاوش در فغانست
اين بين که در رکاب و عنان که مى رود
دى جان همى سپردم و او بود بر سرم
امروز ياد تاج سران که مى رود
از خواب جسته اى که مرا بوسه زد کسى
بارى نه جايز است گمان که مى رود
دور از دهان من لب تست آنک شکر است
بنگر که اين شکر به دهان که مى رود
گفتى که بنده شو، بکنم من هزار شکر
دانم که اين سخن به زبان که مى رود
گفتى که من جفا نکنم، گر نمى کنى
هر روز پيش شاه فغان که مى رود
خسرو که مى کشد ز تو دامن، به حيرتم
کز بهر زيستن به امان که مى رود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید