دو چشمت که تير بلا مى زند
چنان تير بهر چرا مى زند؟
کمان جانب ديگرى مى کشد
ولى تير بر جان ما مى زند
زهى ديده کز شوخى و چابکى
کجا مى نمايد، کجا مى زند؟
دو زلف تو از پشتى روى او
شب تيره را در قفا مى زند
به هنگام رفتار بالاى تو
تگ کبک را زاغ پا مى زند
چو بوى ترا در چمن مى برد
نسيم بهار از صبا مى زند
نوا مى زند بلبل از راه عشق
ولى راه اين بينوا مى زند
مريز آب خسرو همين غم بس است
که آتش درين مبتلا مى زند