مگر فتنه عشق بيدار شد
که خلوت بنشين سوى خمار شد
بگوييد با پير دير مغان
که دين کفر و تسبيح زنار شد
عجب نيست سراناالحق ازان
که مانند منصور بر دار شد
ايا دوستان، موسم يارى است
که کارم بدينگونه دشوار شد
ايا عاشقان، موسم زارى است
که احوال ياران چنين زار شد
مگر پخت سوداى زلفش دلم
که در چنگ محنت گرفتار شد
به عيارى آموخت خسرو، کنون
که جوياى آن شوخ عيار شد