تا رخ تو زلف ترا پيش کرد
زلف تو مه را به پس خويش کرد
چشم تو دى ملک جهان مى گرفت
مست شد آن غمزه و فرويش کرد
دوش دهانت نمکى مى فشاند
قطره چکيد و جگرم ريش کرد
کرد دلم پاره و دانى که کرد
تير تو، اى کافر بدکيش، کرد
چشم تو در خواب شد او را بگوى
در نتوان بر سگ خود پيش کرد
خامه خسرو نتواند نوشت
آنچه غمت بر من درويش کرد