شماره ٩٧: نماز شام که آن مه مرا جمال نمود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نماز شام که آن مه مرا جمال نمود
ز نقش ابرو ديوانه را هلال نمود
ز بس که روز و شبم در خيال اينم کشت
که شب گذشت به پيش و مرا خيال نمود
ندانمش ز کجا پرسش دلم مى کرد
دويد گريه خونين ز چشم و حال نمود
دلم ببرد، گرفتم که دزد دل بنما
به ناز خنده دزديده کرد و خال نمود
ز حال گم شدگان درش خبر جستم
به خاک ره خس و خاشاک پايمال نمود
رقيب گفت که ياد تو مى کند گه گاه
مرا ز بخت بد خويشتن محال نمود
ترا به خواب تنعم چه آگهى زان شب؟
که در فراق تو خاطر هزار سال نمود
نويد تيغ سياست ز چون تو سلطانى
سعادتى ست که درويش راجمال نمود
نظاره تو زد آتش به جان خسرو، از آنک
ز دور تشنه تفتيده را زلال نمود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید