شماره ٨١: هر گاه مرغى از سر شاخى نوا زند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر گاه مرغى از سر شاخى نوا زند
آيد به دل کسى و ره جان ما زند
فرياد از آن دلى که به فرياد هر شبى
نالش به درد از آن سر زلف دو تا زند
نى نغمه طرب که بود ارغنون مرگ
مرغى که در شکنجه دامى نوا زند
اى فاخته، زناله زن آتش به بوستان
کز گل اميد نيست که بوى وفا زند
او در خرام و ديده به راهش، چه کم شود؟
گر از طفيل سنگ رهت پشت پا زند
بى خواست آهى از دل من مى زند، بترس
کاين تير ناگرفته ندانم کجا زند؟
اى پندگوي، شيفته را چون نماند سنگ
خلقى رها کنش که کلوخ جفا زند
خسرو ز رشک غير به جان مى رسد، بلى
خيزد قيامتى چو گدا بر گدا زند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید