شماره ٧٤: ترکى و خوبروي، کسى کاينچنين بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ترکى و خوبروي، کسى کاينچنين بود
نبود عجب گر دل او آهنين بود
ماييم و خوابهاى پريشان تمام شب
خوش وقت آنکه با چو تويى همنشين بود
تيغم نه بر قفا، به گلو زن که گاه مرگ
رويم به سوى تو، نه به روى زمين بود
پيرايه گلو بود از دست دوست تيغ
وان خون کزو چکد علم آستين بود
گر بنده کشتنيست مشو رويش، اى رقيب
چون خواب صبح در سر آن نازنين بود
اى مست ناز، جرعه خود را به روى خاک
مفگن که پاى لغز بزرگان دين بود
ساقي، مرنج از من و رسواييم، از آنک
ديوانه را شراب دهى هم چنين بود
زنارم، اى رفيق، خود اين دم گسسته گير
گر بت همين بت است نهايت همين بود
فرياد عاشقان همه شب گرد کوى تو
چون بانگ مؤذنان که به پاس پسين بود
شد جان صد هزار چو من در سر لبت
آري، بلاى مور و مگس انگبين بود
يارب، چگونه خواب کند آنکه، خسروا
هر شب هزار ياربش اندر کمين بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید