شماره ٦٧: زان گل که اندکى بته مشک ناب شد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
زان گل که اندکى بته مشک ناب شد
بسيار خلق از مژه در خون خضاب شد
در خردگيش ديدم و گفتم که مه شوى
او خود براى سوزش خلق آفتاب شد
آن سادگى که داشت، به سرخى شدش به دل
قندى که داشت نيشکر او، شراب شد
بهر خدا دگر به دل من گذر مکن
اى چشمه حيات که خون من آب شد
جز بوى خون نيامد از او در دماغ من
از زلف او گهى که جهان مشک ناب شد
اى پندگوي، نزد تو سهل است عشق،ليک
مسکين کسى که جان و دل او خراب شد
دى در چمن شدم بگشايد مگر دلم
آهى زدم که آن همه گلها گلاب شد
در خواب پيش چهره خسرو پديد گشت
سلطان گذشت و قصه ما نقش آب شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید