سوداى ديدن تو ز ديدن نمى رود
عشق رخت به جور کشيدن نمى رود
مى آيى و همى تپم از دور، چون کنم؟
کاين زار مانده جان، به تپيدن نمى رود
از وى چه کم شود، ز رخ ار جان دهد به خلق
حسن است خانه سوز، خريدن نمى رود
بيداريم بکشت وه، اى ساربان، خموش
کاين سوزم از فسانه شنيدن نمى رود
مى بينمش ز دور، نيم سير، چون کنم؟
چون تشنگى آب ز ديدن نمى رود
خسرو، تو لاف زهد به خلوت چه مى زني؟
کاين آرزو به گوشه خزيدن نمى رود