شماره ٥٥: دل مى برى به رفتن و هر کو چنان زود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل مى برى به رفتن و هر کو چنان زود
مردم زمين ز ديده کند تا بدان رود
هنگام باز رفتن تو مردن من است
ناچار مردنى بود آن دم که جان رود
هر خامشى که روى تو بيند فغان کند
هر گه که پير سوى تو آيد، جوان رود
من منت جفاى تو بر جان نهم، از آنک
شمشير دوستان همه بر نيکوان رود
کوشم که نام تو نبرم، ليک چون کنم؟
چون هر چه در دل است مرا بر زبان رود
آسان مگير آه و دم سرد عاشقان
اى دل، مباد بر تو که باد خزان رود
فرياد خواسته ست، بگوييش، اى رقيب
تا چند گه ز ديده مردم نهان رود
اى مه، کجا رسى به رکاب نگار من
گيرم که خود عنان تو بر آسمان رود
ما را نه بخت يار و نه يار آشنا، دريغ
اين عمر بى بدل که همه رايگان رود
خسرو، اگر بتان به قصاصش روان کنند
خوشدل چنان رود که کسى ميهمان رود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید